Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for ژوئیه 2021

بوم بوم…

«باید بریم خونه ی رییس دانشکده، مهمه! چرا نمیفهمی..؟! همه اساتید میان. «

ملت شاد و خندان ، بچه های کوچولوی پرچم به دست .توی ماشین های برقی گلف . شادی و بیخیالی توی هوای بعد بارون موج میزنه. خیابون رو بسته ن و ما که ماشین گلف نداریم بقیه راه رو پیاده تا مقصد گز میکنیم . سکوی نوازندگان و بستنی و هات داگ و فود تراک و سرسره های بادی…این منطقه چقدر زیادی سفیده. نگاه های سنگین و خیره ی ملت رو روی خودم حس میکنم.

خونه درندشت پر مهمونهای شاده. نقش خودم رو تا حد ممکن خوب ایفا میکنم: وسط مهمونها راه میرم ، خوش و بش میکنم، حتی با ته مونده چینی نم کشیده ای که یادم مونده چند جمله ای به خانم میزبان که و مهمونهاش که چینی هستن میگم. از لباس و گوشواره و کفش خانمها تعریف میکنم . بچه ها و سگ ها رو دید میزنم. به شوخی های دری وری میخندم و دفعات بیشماری اسمم رو برای افرادی که نمیتونن تلفظش کنن و بلافاصله فراموش خواهند کرد هجی میکنم. . این وسط نوتیفیکیشن های گوشی لرزش رو توی جیبم حس میکنم و پیام هایی که توی تلگرام و واتس اپ میاد. 

تهران قرمز شد

کسب جایگاه 126 واکسیناسیون در دنیا در دنیا پایین تر از زیمبابوه و پاکستان و هندوراس …

شروع واکسیناسیون حیوانات در باغ وحش های آمریکا!

از بس لبخند الکی زده ام صورتم درد گرفته. گروه جدیدی وارد میشن و همه غرق بغل و بوسیدن و خوش و بش. بساط تعریف خاطرات «پندمیک رو چطور گذراندید» گرمه. در انتظار آتش بازی بزرگ صندلی های تاشو شون رو روز چمن ها باز میکنن.

دلم برای سگ های بیچاره میسوزه که بی خبر از وحشتی که به زودی قراره تجربه کنن با بچه ها بازی میکنن و اینور و اونور میدون.

…چطوری  مودم ای دی اس ال رو موقع قطع برق روشن نگه داریم….

 وضعیت بلوچستان از مرز فاجعه رد شده…

در ترکیه همه جا دنبال واکسن نزده ها میگردن و دعوت از مردم در میدان های شهرها برای تزریق فایزر 

همسر رئیس همه فامیل ش و دعوت کرده برای روز استقلال بیان اینجا. » گفتیم بد نیست یک سر بیان آمریکا با هم جشن بگیریم آتیش بازی تماشا کنن و برگردن».

میخوام چیزی بخورم ولی منظره خانم صاحبخونه که مادرشو برده جلوی چمن های وسیع حیاط منظره ی دریاچه رو نشونش میده و با هم میخندن مثل خنجر توی قلبم فرو میره. چرا من نباید الآن مادرم رو اینجا تو این هوای خنک و نسیمی که میاد کنارم داشته باشم و با هم غروب روی دریاچه رو تماشا کنیم؟ عوض این که توی بی برقی و گرما و وحشت و بی واکسنی اون گوشه ی دنیا باشه و حتی نمیتونم بهش زنگ بزنم یا پیامی بفرستم. چرا؟ چون توی اون خطه نفرین شده متولد شده م. 

کم کم چینی های بیشتری به جمع اضافه میشن. از میون گفتگو ها متوجه میشم یک زوج رستورانی توی شهر دارن و کم کم تمام فامیل و دوستان مهاجرت کرده و بهشون ملحق شده ن. شبکه ای که همه هوای همدیگه رو دارن و با هم و برای هم کار میکنن. بطری های آبجو پشت سر هم خالی میشن و سینی های غذاهای جور و اجور که بینشون میگرده. 

یک گوشه با لبخند مصنوعی که روی صورتم ماسیده نشسته م و به شدت تلاش میکنم حفظش کنم. گوشی توی دستمه . قطع برق، اعتصاب کارگران، کتک کاری مردم توی صف واکسن چینی بی خاصیت، بلیت ارمنستان از هفت میلیون شد بیست میلیون و ملت برای واکسن زدن باید توی گرما آدم کش ، برای رفتن تا دم مرز به قطاع الطریق باج خروج هم بدن! دست و پا زدن برای حداقل ها. چهره های عاصی و خسته ی کارگران در اعتصاب. چهره ی عاصی و دردمند خانواده های قربانیان هواپیمای اکراین. 

ما همه جا، همه تنهاییم. چرا اینقدر تنهاییم؟ 

بوم… بوم…بوم…

ملت دلخوش و بی خیال برای جرقه های بالای سرشون شادی میکنن و هورا میکشن. Enjoy your day!البته که میخوام. خدا شاهده که میخوام، با تمام وجود. کی نمیخواد لذت ببره؟ اون هم بعد اینهمه سال جون کندن و دویدن که هنوز هم ادامه داره ؟

معلق بین این دنیا و اون دنیا، نصف روح و روان و قلبت اونور دنیا  و نصفش اینجا، چطور میشه واقعا از هیچ چیزی لذت برد. 

باشه شادم. خیلی شادم. جرقه های فشفشه ای که دستم داده ن دستم و میسوزونه. تکون تکونش میدم و لبخند گنده ای میزنم، یک وقت نگن شاد نیستی..؟سپاسگزار نیستی! . دندوناتو نشون بده، لبخند گنده! 

بازهم تکرار میکنم. من شادم. شااااد . 

Read Full Post »